(۲) نــــگـــهـــبــان خــــواب
چهارشنبه 30 دی 1394
0:08
[ ]
خــــــــــــــــاطــــــــــــرات (محمد امین پور)
نــــگـــهـــبــان خــــواب
اینجانب محمد امین پور جمعی لشکر33 المهدی ( عج )،در آذرماه سال 1365(قبل از عملیات کربلای 4زمانی که نیروها آماده حضور در عملیات فوق بودند)هنگام برگشت از مرخصی ساعت2بامداد، که به درب پادگان حضرت امام خمینی (ره ) واقع در جاده اهواز اندیمشک، محل استقرار لشکر33 المهدی (عج)رفته وخواستم وارد شوم متوجه شدم نگهبان خواب و اسلحه اش هم کنارش است .
نــــگـــهـــبــان خــــواب
اینجانب محمد امین پور جمعی لشکر33 المهدی ( عج )،در آذرماه سال 1365(قبل از عملیات کربلای 4زمانی که نیروها آماده حضور در عملیات فوق بودند)هنگام برگشت از مرخصی ساعت2بامداد، که به درب پادگان حضرت امام خمینی (ره ) واقع در جاده اهواز اندیمشک، محل استقرار لشکر33 المهدی (عج)رفته وخواستم وارد شوم متوجه شدم نگهبان خواب و اسلحه اش هم کنارش است .لحظاتی آرام نزدش ایستادم بیدار نشد وبه این اندیشیدم که اینجا درب ورودی یک پادگانی است با آن همه نیروی رزمنده،تسلیحات،مهمات،ماشین آلات و... آن هم در برهه ای حساس از زمان (جنگ تحمیلی)که دشمن لحظه شماری می کرد تابه هر نحو ممکن آسیبی به نظام مقدس جمهوری اسلامی بزند .(که به همین منظور دشمن ،مزدوران توجیه شده خود را که از ایادی داخلی در قالب (ستون پنجم)دراقسانقاط کشور بخصوص در اطراف مراکز مهم کشور،پادگان ها،مقرهای نظامی و انتظامی بخصوص جبهه های نور علیه ظلمت مأموریت داده بود ندتا برای مقاصد شوم خود اطلاع رسانی و جاسوسی کنند).حال اگر در این لحظه حساس بجای من ستون پنجمی بود، چه فاجعه ای اسفباری با آن همه تلفات به پیکر نوپای نظام مقدس جمهوری اسلامی که دشمن برای براندازی آن هزینه های سنگینی متحمل شده بود، پیش می آمد.سپس به این نتیجه رسیدم تا اقدامی اساسی انجام دهم.آهسته و آرام اسلحه اش رابرداشتم وبه نزد مسئول شب پادگان(افسرنگهبان) رفته وماجرا را گفتم و اسلحه را تحویل او داده و وی سریع خود شاهد ماجرای فوق الذکر شد.واقدامات لازم را بعمل آوردند.
[ بازدید : 579 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]