(۳) نـــــــان خـــــشـــــک
خــــــــــــــــاطــــــــــــرات (محمد امین پور)
روز28/4/1362باتفاق برادر شهيد علي خرم وبرادرعباس فتح الهي اعضاي گردان مالك اشترلشكرخط شكن33 المهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) فارس بوديم كه درعمليات پيروزمندانه والفجر2حضورداشتيم درابتدا 48 ساعت قبل ازشروع عمليات از( پسوه) حومه پيرانشهراستان آذربايجان غربي تا محورعملياتي (پادگان حاج عمران عراق) پادگان حاج عمران درموقعيتي سوق الجيشي واقع شده است ; بدين ترتيب كه از شمال به ارتفاعات چنارستان و كلاشين , از جنوب به ارتفاعات بسيار مرتفع سكران و كدو و از شرق به ارتفاعات تمرچين و شهر مرزي پيرانشهر , و از غرب به تنگه دربند و شهر چومان مصطفي عراق , محدود مي شود. (24) ساعت داخل خاك خودمان و( 24)ساعت هم داخل خاك دشمن بعثي با استتاركامل بدليل اينكه منطقه كوهستا ني وصعب العبوربود پياده طي كرديم.ساعت 1بامداد روز29/4/1362عمليات والفجر2با رمز «یا الله» آغاز شد. محورعملياتي(محل آموزش منافقين كوردل به دست بعثي ها) بود.محورخيلي دشواري بود دشمن نيزاز قبل روي آن حساب ويژه بازكرده بود.ما نيزآن محل را همانند ديگرنقاطي كه ازدست دشمن بعثي بدون درد سرفتح كرده بوديم ميدانستيم .سخت درگيرشديم. آنها نيز مقاومت شديدي داشتنند.چون با نيروي زياد همراه با تجهيزات كامل ومهمات لازم سرتپه مستقروبالاي سرما نيز قرارداشتنند كاملا"برما مسلط بودند با سرعت نارنجك و..مي ريختنند برسرمان ماهم درتلاش بالا رفتن ازتپه بوديم كه شديدا" مورد اثابت تركش نارنجك و... آنان قرارميگرفتيم .عده زيادي ازما شهيد ومجروح شدند قراربود نيروي كمكي برسد.اما بدليل صعب العبوربودن منطقه نرسيد كه به همين منظورازفرماندهي دستوررسيد برگرديم عقبه(مقرتاكتيكي)براي تجديد قوا نيروها رفتنندعلي بيسيم چي گردان بهمراه فرماندهي بود.من تاآنجائي كه توانستم مجروح ها را براي حفظ جانشان به داخل يك شياركه درهمان نزديكيها بود بردم عباس ازناحيه دست آسيب ديده بود ضعف بسيارشديدي داشت.خود من هم ضمن اينكه تقريبا"بمدت48ساعت فعاليت پي درپي با نبود تغذيه ضعف داشتم خود را ملزم دانستم عزمم را جزم كرده تا به هرنحوي عباس را ازمعركه به عقبه ببرم درحين راه دشمن بعثي بر ما آتش بسيار سنگيني گشود كه تيرازتمام اطرافمان حتي بين دوپاهايمان كه حين راه رفتن نيز جابجا ميشد رد ميگرديد درطول مسيردائما"آيه9ازسوره مباركه يس وجعلنا من بين ايديهم سد"ومن خلفهم سدا"فا غشينهم فهم لا يبصرون : مادر پيش روي آنها مانعي قرارداديم ودرپشت سرشان مانعي(نه راه پيش دارد ونه راه بازگشت نيز ودرهمان وضعيت چشمان آنها را پوشانديم لذاچيزي را نمي بينند ).( وضع مستكبران وپيروان آنها نسبت به حقايق جهان اينگونه است). ميخوانديم. وبدون مكث بطوراتوماتيك آيه فوق الذكرتلاوت ميگرديد. انگار مكث و يا قطع آن دست خودمان نبود با توجه باينكه هنگام ورود.ازعقبه تا محل درگيري ساعات زيادي( كيلومترها راه) را پياده طي كرده بوديم ولي به اذن حق تعالي حين برگشت ازهمان مسير راه نيز بر ما آسانتر شده بود.وقتي رسيديم به عقبه نزديك به اذان صبح بود.علي درفراقمان خيلي ناراحت شده بود.با توجه به اينكه خود زودترازما رسيده وخسته بود.درآن شب تاريك مطلق درانتظارمان بيدارمانده بود.وقتي متوجه حضورمان درنزدش شد.خيلي خوشحال گرديدعين يك پدركه فرزندان خودرامدتها گم كرده بود.بامسرت دربغل گرم خود قرارداد. ومقدارنان خشكي كه خود نيز نميدانست آغشته به خاك است دريك نايلون داشت به ما داد وصرف نموديم كه در آن لحظه ازنظرما لذيذترين غذا بودسپس قدري نيرو كه پيداكرديم نمازصبح را خوانديم.سپس ازفرط خستگي وگرسنگي زياد نزد يار با وفا خوابيديم و لحظاتي بعد قبل ازطلوع آفتاب چون منطقه فوق ازناحيه دشمن بعثي بمب باران ميشد با بالگرد به پيرانشهرانتقالمان دادند.سپس باوسيله نقليه ترابري لشكربه ( پادگان جلديان) شهرستان نقده برگشتيم . روحشان شاد ويادشان گرامي.
[ بازدید : 608 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]